امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

اولین سفر

الان چند روزه من دوباره می رم سر کار و دانشگاه. چون تو خونه یک عالمه آدم هستند که از تو مراقبت کنند. سر کار بودم که بهم زنگ زدن گفتن خوابگاه متاهلی جور شده، یک خوابگاه ٥٠ متری حول و حوش منیریه. به مامانت که گفتم گفت برو ببین چه جوریه. خلاصه رفتم دانشگاه کلید گرفتم که برم خونه رو ببینم .خونه جاش خوب بود ولی خیلی کوچیک و بد نقشه بود. خلاصه نا امید شدم. بدش رفتم خونه و مامانی رو بردم دکتر .دکتر از روند بهبودی خیلی راضی بود از اونجا به یاد دوران قدیم مسافتی را پیاده رفتیم ولی مامانت نگران بود که تو گرسنه ات نشه. امشب قراره که همگی بریم قم تا شما و مامان مدتی رو اونجا پیش مامانی اینا باشید تا تو از آب و گل در بیایی. این اولین سفرت، تو زندگی ...
29 شهريور 1391

شعرهایی در وصف امیرحسین

پسر گلم، در وصفت اشعار زیادی سروده شده  بعضی هاشو می نویسم تا ببینی چقدر همه دوستت دارند.   دختر خاله مامان(مرضیه) بر دیده جان، آمده نوری                    در چهره اوست،شادی و شوری نامش زحسین، ریشه دارد                راهش زعلی، پیشه دارد در کوی خدا شده فرشته                  بر بال خدای اش نوشته             &...
28 شهريور 1391

روز هفتم تولد

امروز عزیز بابا هفت روزش هست. صبح زود که مامان بزرگ داشت پوشک شما را عوض کرد، یهو متوجه شدیم که نافت افتاده. دیگه راحت تر می تونم بغلت کنم، قبلش می ترسیدم که نافت خون بیاد.تازه امروز بابابزرگ به خاطر گل روی امیرحسین رفتن جمکران تا پول گوسفند عقیقه شما را بدن اونجا. کلی بهت نذورات هم دادن از مهر و تسبیح تا اسفند و .... خلاصه امروز من و مامان ، امیر کوچولومون را بیمه امام زمان کردیم.
27 شهريور 1391